عبدالستار ایدی Abdul Sattar Edhi

عبدالستار ایدی Abdul Sattar Edhi

مسیح غریبان

عبدالستار ایدهی را اگر بزرگترین نیکوکار معاصر ندانیم باید او را یکی از بزرگترین ها بدانیم. کتاب حکایت ملک خداداد راجع به این شخصیت بزرگ می نویسد:

نام «ایدی» با خدمت عجین است. وی در سال 1928 در شهر بانتوا از ایالت گجرات چشم به جهان گشود و در دامان خانواده‌ای که از اهل سنت میمن بودند پرورش یافت. ایدی از ابتدای عمر با پرستاری و مراقب از بیماران آشنا شد و در حالی‌که تنها 11 سال داشت پرستار مادر فلجش شد، از خورد و خوراک و نظافت گرفته تا رفت و آمد و دیگر امور شخصی پیرزن به عهده عبدالستار بود و نوجوان مشتاق آن روزها 65 سال تمام این مسیر را ادامه داد.خاطراتی که ایدی از آن زمان به یاد می‌آورد دو چیز بود اولاً بی توجهی دولت هند به فقر خانواده ایدی و وضعیت وخیم مادرش و دیگری آخرین وصیتی که از مادر درگوش او به یادگار مانده بود؛ « آن‌گونه که به من خدمت کردی به تمام انسآن‌ها خدمت کن» .

در سال 1947 عبدالستار 19 ساله همراه خانواده‌اش به بزرگ‌ترین هجرت تاریخ پیوسته و راهی کراچی شدند تا در ملک خداداد زندگی کنند، ایدی می‌گوید خاطرات سیاه و سفیدی از آن دوران در ذهنم است ،مال و دارایی خود را رها کرده و به جایی هجرت کردیم که نه در آن شغلی داشتیم و نه خانه ای، نه امکاناتی میسر بود ونه قوم و خویشی دیده می‌شد، تنها دلخوشی ما این بود که ساکن یک کشور اسلامی شدیم و از کافرستان نجات پیدا کردیم.

همزمان حماسه خدمت ایدی نیز آغاز شد، در سال 1951عبدالستار 24 ساله موفق شد 5000 روپیه پول فراهم کرده و طبقه دوم یک مغازه را بخرد و آنجا را تبدیل به درمانگاه خیریه کند، او از پزشکی که در این مرکز خدمت می‌کرد مطالب فراوانی آموخت، و 6 سال بعد بیرون شهر کراچی چادرهایی دایر کرد که به مردم وبا زده به صورت رایگان خدمت می‌کردند، ایدی از طریق کیسه گردانی در خیابان‌ها 200 هزار روپیه کمک مردمی جمع کرد و ساختمانی بزرگتر خرید و مجموعه‌ای جهت آموزش پرستارها احداث کرد.

این نقطه گسترش فعالیت‌های ایدیبود و در سال‌های بعد عبدالستار سرویس بی‌نظیر آمبولانس خود را نیز آغاز کرد، در ابتدا شهر کراچی فقط یک آمبولانس داشت که متعلق به عبدالستار ایدی بود، او در حالی که کلاهی پیش روی خود گذاشته و کمکهای مردمی جمع می‌کرد در بیرون ساختمان بیمارستان انتظار می‌کشید تا شخصی دوان دوان آمده و از او کمک بخواهد ایدی بلافاصله سوار بر آمبولانس می‌شد و به کمک آن بیمار می‌شتافت، در آن زمان حتی تلفن وجود نداشت ولی رفته رفته شرایط تغییر کرد و بنیاد خیریه ایدی صدها شعبه در داخل پاکستان و حتی کشورهایی نظیرآمریکا، استرالیا، ژاپن، روسیه، افغانستان، سودان، اتیوپی وبنگلادش افتتاح کرد که میزان تراکنش مالی آن ها در طول سال از مرز 2 میلیارد دلار عبور می‌کرد، ولی عبدالستار عوض نشد.

او پیرمرد ساده پوشی بود که هر روز ساعت 4 صبح از خواب بیدار می‌شد، پس از خواند نماز و تلاوت قرآن به عنوان صبحانه نان خشک و شیر می‌خورد و در طول عمر هیچ‌گاه به سیگار لب نزده بود. سپس کلاه یا پارچه بر می‌داشت و می‌رفت تا برای فقرا و نیازمندان کمک جمع کند.

ایدی هیچگاه زیر بار کمک‌های دولتی نرفت حتی زمانی که «نارندرا مودی» نخست وزیر هند به او پیشنهاد کمک 10 میلیون دلاری داد، عبدالستار آن را نپذیرفت! در پاکستان نیز بارها تلاش کردند تا ایدی را فریب داده و از خیریه محبوب او سواستفاده کنند ولی عبدالستار هیچ گاه نپذیرفت.بیناد ایدی با در اختیار داشتن 1800 دستگاه آمبولانس به بزرگ‌ترین سرویس آمبولانس جهان تبدیل شده بود، که 375 شعبه داشت و 7000 کارمند برای آن کار می‌کردند، ولی بازهم ذره‌ای در خوی و منش ساده ایدی تاثیر نگذاشته بود.

یکی از ویژگی های خاص ایدی نگاهی انسانی او به تمام انسان ها از هر مذهبی بود، آن‌هابزرگ‌ترین سرویس کفن و دفن اموات را به صورت رایگان داشتند ولی هر مرده‌ای را به آئین و کیش خود او غسل و دفن می‌کردند.بی لیاقتی برخی سیاست‌مداران بارها ایدی را به اشک نشانده بود و می‌اندیشید اگر سیاست‌مداران نیز مانند او شیفته خدمت بودند هیچ‌گاه کشور طعم تلخ مشکلات را نمی‌چشید ولی افسوس که هیچ سیاست‌مداری گوش شنیدن حرف‌های او را نداشت.

ایدی خانواده پر رونقی داشت زمانی به شوخی می گفت:من از هر دختری خوشم آمد از او خواستگاری کردم و از 13مورد خواستگاری 4 بار پاسخ مثبت شنیدم و نکته جالب این است که خانواده و فرزندان ایدی نیز عاشقانه به مستضعفین خدمت می کنند. عبدالستار سواد چندانی نداشت ولی خدمت به خلق چنان اعتباری برای او به ارمغان آورد که دانشگاه‌های مدیریت تجاری کراچی و برید فرود شاید انگلیس برای او دکترای افتخاری صادر کردند.

سرانجام این مرد بزرگ که هیچ‌گاه ازخدمت به فقرا و نیازمندان خسته نشد و از پای ننشست در سال 2016 جان به جان آفرین تسلیم کرد تا پاکستان بزرگ‌ترین خیر و نیکوکارش را از دست بدهد و ایتام و بچه‌های گمشده و افراد ناتوان ذهنی پدر مهربانشان را. فرزندان ایدی راه پدر راه ادامه داد ولی چارپایه‌ای که ایدی بر روی آن نشسته و کلاه به دست کمک‌های مردمی را جمع می‌کرد برای همیشه در حسرت او می‌سوزد و از فراقش اشک می‌ریزد.

با مطالعه کتاب حکایت ملک خداداد می تواند اطلاعات بیشتری به دست آورید.