نویسنده: محمد رضا کمیلی
سایت منتشر کننده خبر: خبرگزاری تسنیم
لینک یادداشت در سایت اصلی: https://tn.ai/2034908
به گزارش دفتر منطقهای خبرگزاری تسنیم، « محمد رضا کمیلی» کارشناس مسائل پاکستان با ارسال یادداشتی نوشت: شهدا انسانهای تکامل یافتهای هستند که فرای تاریخ و حصار زمان هستند. میآیند تا بمانند و بدرقه میکنند رفتن زمینیان را. حال آنکه ما به غلط تصور میکنیم آنان رفتهاند و ما ایستادهایم.
تلنگری که نسل دهه هفتادیها و از جمله «شهید محمد حسین مومنی» به جامعه زدند را سالهای سال میتوان حس کرد و برایش اشک ریخت. روزی که محمد حسین آمد و روزی که از قاب چشمانشان خارج و روزی که باز هم برگشته تا قطرات اشک دوستانش را پای قدوم ملکوتیانی بریزد که برای تشییع پیکر مطهرش از مسجد امام حسن عسکری«ع» به سوی حریم کریمه اهل بیت«س» روان خواهند شد.
به دور از تعارف و بزرگ نمایی واژهای برای توصیف محمد حسین پیدا نمیکنم، جز اینکه از ابتدا او را شهید زین الدین صدا میکردیم نه تنها به خاطر شباهت ظاهری او به فرمانده شهید لشکر علی ابن ابی طالب«ع»! رفتارش، نگاهش، برخوردش به زمینیان شبیه نبود. از اول ….
نگاه نخست:
هر چند مسجد محمودیه قم علاوه بر محمد حسین شاهد حضور دیگر شهدای مدافع حرم نیز بوده و روزگاری به عنوان «بچه مسجدی» آنها را زیر چتر خود داشته ولی محمد حسین به همراه پسر عموهایش از نیروهای همیشه حاضر بودند. آن زمان محمد حسین کودکی بود که هیچ وقت او را جدی نمیگرفتیم و درک درستی از وضعیت او نداشتیم ولی مربیانش او را پسر با استعدادی توصیف میکردند که بین هفت هشت مومنی دیگر تافته جدا بافته است!!.
تنهای تنها…
چند سال بعد او را سوار بر دوچرخه 28 چینی میدیدم که نسبت به سنش وصله ناجوری بود. میگفتند هر روز از شهرک مهدیه قم ( که تقریبا خارج از شهر است) تا محل شاه حمزه( مسجد محمودیه) را رکاب میزند تا در کلاسهای مسجد شرکت کند. بازهم او را درست نمیشناختم شاید چون او را بچه تصور میکردم. میگفتند استعداد درسی و تواناییهای علمی او بینظیر است. فقط کافی است استاد مطلبی را بگوید غیر ممکن است که محمد حسین جزئیات آن را با ذهن خود کشف نکند. همیشه شاگرد اول مدرسه بود. شنیدم که در سطح ناحیه و استان هم همیشه جزو استعدادها برتر بود ولی سکوت او و سربه زیر بودنش باعث میشد که هیچ گاه چندان به چشم نیاید. بازهم مسیر طولانی خانه تا مسجد را تنها میآمد و میرفت…
شهید زین الدین ما بود
حدود سال 86 بود که سفر به مناطق مختلف خوزستان و برگزاری کاروانهای راهیان نور تبدیل به یکی از برنامههای سالانه مسجد شد. در این بین نصب پوستر شهدا بر روی پنجره اتوبوس باعث شد تا بچههای مسجد با برخی سرداران شهید بیشتر آشنا شوند. چهره محمد حسین هم آرام آرام شکل میگرفت و نورانیتی که در عمق آن دیده میشد باعث شد تا دوستانش به شباهت ظاهری او با شهید مهدی زین الدین بیشتر دقت کنند. نمیدانم اول چه کسی محمد حسین را شهید زین الدین صدا کرد ولی برای ما هم عجیب نبود در اصل رفتاری نداشت که در ذهن تصور کنیم به شهدا شباهتی ندارد! گاهی که میدیدم به نماز ایستاده است حضور قلب و ارتباطش با خدا باعث رشک و حسرت من میشد. کاروان های راهیان نور ما آرام آرام کمرنگ شدند کودکان مسجدی بزرگ شدند و هریک پی زندگی خود رفتند ولی محمد حسین، شهید زین الدین ماند….
سال های شیرین طلبگی و هزاران خاطره فراموش نشدنی
با اینکه از لحاظ درسی استعداد شگفت انگیزی داشت و قبولی در کنکور با رتبه بالا برایش سخت نبود ولی عشقی که به سربازی امام زمان «عج الله تعالی فرجه الشریف» داشت پای او را به حوزه باز کرد در مدرسه امام خمینی «رح» قم هم با دوستان مسجدی سابق هم خود هم حجره بود. میگفتند روزی داوطلب سخنرانی در هیات کوچک دوستانه شده و تصمیم گرفته که روضه حضرت زهرا «س» بخواند، با توجه به اینکه تجربهای در زمینه روضه خوانی نداشته دوستان نزدیکش او را منع میکنند و میگویند: که مجلس عزا خراب میشود. چهره مصمم محمد حسین نشان میدهد که در تصمیم خود جدی است. شعر خوانی محمد حسین شروع می شود نه با صدایی رسا و خاص بلکه با قلبی محزون و بغضی که پس از پایان مصرع اول تاب نمی آورد! روضه مادر است و دیگر کسی صدای روضه خوان را نمی شنود همه شعر را تکرار می کنند و اشک میریزند به این سادگی….
آقا گفتند: گذشت کن!
به خانه که رسیدم میگفتند بچهها در زمین فوتبال باهم درگیر شدهاند، بعدا مشخص شد که محمد حسین را زدهاند! بینی او شکسته شده بود. میگفتند که چند نفری با هم او را زده اند. محمد حسین همیشه مظلوم و ساکت بود و برای من هم این اتفاق سبب رنجش قلبی شد، چرا باید او را می زدند؟!
فردای آن روز میگفتند که محمد حسین شکایت کرده از دست همان دو برادر! چون همه دوست بودند و در هر حال میدانستیم این فضای کدورت به پایان می رسد تصمیم داشتیم که او را از این شکایت منصرف کنیم ولی ظاهرا پیش از بینی، دل او شکسته شده بود و تصمیم به رضایت نداشت. چند روز بعد به طور اتفاقی رفته و رضایت داد و غائله به پایان رسید.
بعدها برادرم میگفت: محمد حسین هم به دیدار رهبر معظم انقلاب مشرف شده و وقتی از آقا خواسته تا توصیهای به او بکنند آقا با لبخندی فرموده: پسرم اهل گذشت باش و گذشت کن…
قلکی که با قلبهای ما شکست
آخرین فصل از داستان زندگی محمد حسین حکایت شکستن قلبهای ما بود، گروه جهادی البر و الاحسان و حکایت دوستانه طلبه اش که برای کار جهادی و سازندگی راهی مناطق محروم میشدند. فضا محدود بود و گاهی با قرعه کشی افراد گروه انتخاب می شدند. محمد حسین دوست داشت با گروه همراه شود ولی پاسخ ساده بود: «اگر اسمت در قرعه کشی دربیاد با ما میای والا که هیچ».
محمد حسین هم پاسخ داد: « من یه قلک دارم که از یه سال پیش دارم براش پول جمع میکنم اگر منو ببرید پولشو میدم بهتون خرج اردوی سازندگی کنید».
اسم محمد حسین در قرعه کشی اردوی سازندگی درنیامد ولی در صف مدافعان حرم چرا… ماجرای قلک هم تمام نشد روزی که وصیت نامه عاشقانهاش به دست دوستان طلبه اش رسید اشک در چشمانشان حلقه زد. او قلک مهربانیش را به گروه بخشیده و نوشته بود: قلک را بشکنید و خرج اردوی سازندگی کنید… دیگر محمد حسین نبود تا با اخلاص و لبخند محو نشدنیش گروه را همراهی کند ولی سکه های قلکش برای دوستانش روضه مادر می خواندند….
وقتی او غریبانه ماند و ما رفتیم
در گروه دوستان پیامی دیدم که نوشته « محمد حسین مومنی آسمانی شد»، شهادت دیگران برایم سخت بود و گاهی برایشان اشک میریختم ولی برای محمد حسین نه. میدانستم که روزی شهید میشود اصلا برای زمینی بودن خلق نشده بود. میگفتند تکفیریهایی که او را به شهادت رساندهاند پس از مشاهده تصویر معمم او در چند سایت داخلی! با تصور اینکه یکی از فرماندهان ارشد را به شهادت رساندهاند بدن مطهرش را همراه خود بردهاند.
هر بار به زیارت شهدا در ورودی بهشت معصومه قم میرفتم، حسرت میخوردم که چرا که از محمد حسین فقط نامی برای ما باقی مانده. نه ساخت فیلم کوتاه قلک و نه یادواره های که نام شهید جاویدالاثر محمد حسین مومنی بر روی آن نقش بسته بود قلب دوستانش را آرام نمی کرد. به خواب کسی آمده و گفته بود: نگران من نباشید حال من خوب است…. همان دوستش با اشک میگفت: رفیق! حال ما بد است….
عشق برگشت
دوشنبه 27 خرداد 98 شد که دیدم کسی تصویر شهید محمد حسین را با دلنوشتهای از مادرش منتشر کرده: «هرکسی دنبال خبر می گرده- بش بگید عشق داره بر می گرده». او آمد تا ما زمینیها بهانهای برای آسمانی شدن پیدا کنیم و دیگر حسرت نبودش را نخوریم. تفاوت این است که دیگر محمد حسین را کودکی نمی بینیم که تنها میآید و تنها میرود این بار هزاران هزار نفر با او خواهند رفت….
با سپاس از دوستان و خانواده شهید